درباره وبلاگ

سالهاست که جنگ پایان یافته ولی هنوز عطش شهادت بر لبهای خشک و ترک خورده ی بشر تازیانه می زند. آن زمان که دروازه های بهشت باز بود هر کس با حرفه ای خود را به آن باب می رساند و ما نسل سومی ها هم که دستمان در گیر صفر و یک است بابی را گشودیم تا جرعه ای را تا شهادت بنوشیم. افتخار ما اینست که سرباز ولایت فقیه هستیم هرچند دستمان خالیست اما دل های مان پر است از عشق به ولایت. به دلیل رشادت های فرزندان این دیار کهن در هشت سال دفاع مقدس ماهم همراه شدیم تا راه ایشان را ادامه دهیم. صفحه تقدیر و تشکر : http://yon.ir/taghdiir
سنگر اصلی
موضوعات وبلاگ
مطالب پیشین
کارنامه عملیات ها
جنگ دفاع مقدس
همسنگران ما
پیوندهای روزانه
رزمنده های ما
آرشیو مطالب
وصیت نامه شهدا
وصیت شهدا
ابر برچسب ها
تفحص (1) ,  شهید (1) , 
لوگوی دوستان
امکانات دیگر



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 110
بازدید ماه : 264
بازدید کل : 56062
تعداد مطالب : 18
تعداد نظرات : 13
تعداد آنلاین : 1

وصیت شهدا

 

عید اون سال با شب ولادت امام رضا علیه السلام یکی شده بود

 

بچه های تفحص توی سنگر جشن گرفته بودند

 

آخر مراسم نوبت من شد که بخونم

 

دست به دامن قمر بنی هاشم علیه السلام شدم

 

عرض کردم: ارباب شما مزه شرمندگی رو چشیدید

 

نذارید ما شرمنده ی خانواده ی شهدا بشیم

 

 

... فردا صبح از بچه ها رمز حرکت گروه تفحص رو پرسیدم

 

فکر می کردم چون روز ولادت امام رضاست ، رمز حرکت یا امام رضا علیه السلام خواهد بود

 

اما حاج آقای گنجی گفت: رمز حرکت یا ابالفضل علیه السلام

 

گفتم: امروز روز ولادت امام رضاست

 

گفت: دیشب به آقا ابالفضل علیه السلام متوسل شدیم

 

امروز هم به اسم اون حضرت میریم تا از آقا عیدی بگیریم

 

 

... دست بکار شدیم

 

بعد از چند دقیقه اولین شهید پیدا شد

 

خوشحال شدیم

 

اسم شهید هم روی کارت شناسایی اش بود و هم روی وصیت نامه اش

 

" شهید ابوالفضل خدایار ، گردان امام محمدباقر علیه السلام ، گروهان حبیب کاشان "

 

بچه ها گفتند: توسل دیشب ، رمز حرکت امروز و اسم شهید یکی شده

 

بی اختیار به زبونم جاری شد که:

 

اگه اسم شهید بعدی هم ابوالفضل بود ، اینجا گوشه ای از حرم آقا ابوالفضله

 

 

 

... داشتم زمین رو می کندم که دیدم حاج آقا گنجی و یکی از بچه ها پریدند توی گودال

 

از بیل میکانیکی پیاده شدم

 

خیلی عجیب بود

 

شهیدی پیدا شده بود که یک دستش از مچ قطع بود

 

پلاکش رو استعلام کردیم ، گفتند:

 

" شهید ابوالفضل ابوالفضلی ، گردان امام محمد باقر علیه السلام ،گروهان حبیب کاشان"

 

طلائیه شد مقر ابوالفضل عباس (ع)

 

 

    منبع: آسمان مال ماست ( کتاب تفحص ) ، صفحه ۳۵

 



برچسب ها :

 نوشته شده در  شنبهبرچسب:,ساعت 7:15 بعد از ظهر

مجید پازوکی اول فروردین سال ۱۳۴۶ متولد شد. از همان اول گویا در رگ‌هایش خون انقلابی جوشش داشت چرا که با اوج گرفتن مبارزات مردمی، او نیز مبارزی کوچک نام گرفت و در روز ۱۷ شهریور مجید در قیام مردمی شرکت داشت. انقلاب که پیروز شد مجید ۱۱ساله برای دیدن امام سر از پا نشناخته به مدرسه رفاه رفت تا معشوقش را زیارت کند و این آغاز ورق خوردن دفتر عشق سربازی حضرت روح‌الله بود. مجید پازوکی بعدها به عضویت بسیج درآمد و برای گذراندن دوره آموزشی در سال ۱۳۶۱ رنگ و بوی جبهه گرفت و زخم‌های تنش دفتر خاطراتی از رزم بی‌امانش شد. یک بار از ناحیه دست راست مصدوم شد، بار دیگر از ناحیه شکم و وضعیت جسمی‌اش اصلاً خوب نبود، ولی او همه چیز را به‌شوخی می‌گرفت و درد را با خنده پذیرایی می‌کرد. 

پس از پایان جنگ در سال ۱۳۶۹، منطقه کردستان، کانی مانگا و پنجوین حضور مجید پازوکی را به خاطر سپردند و دفاع همچنان برای او ادامه داشت و این سرباز خمینی، با بیش از هفتاد ماه حضور در جبهه‌ها و شرکت در بیست عملیات، جبهه را آوردگاه عشق خود کرده بود. مجید در سال ۷۰ در برابر سنت نبوی سر تعظیم فرود آورده و پس از آن، دو پسر به‌نام‌های علی و مرتضی را از خود به یادگار گذاشت. او در سال ۱۳۷۱ با آغاز کار تفحص لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص) در خیل جست‌وجوگران نور در منطقه جنوب مشغول جستجوی فرزندان عاشورایی ایران شد. تا اینکه پس از شهادت یار دیرینه‌اش علی محمودوند، در استقبال وصال یار بهاری شد و هفدهم مهر ۱۳۸۰ دعایش در فکه مستجاب شد و او نیز به خیل یاران شهیدش پیوست. خاطراتی کوتاه و ماندگار در باره این شهید والامقام به نقل از خانواده، دوستان و همرزمان شهید در ادامه می‌آید:



برچسب ها :

 نوشته شده در  جمعهبرچسب:تفحص,ساعت 8:31 بعد از ظهر


صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد